راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند!
اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی آبیست؟
می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ
بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس
بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته!
... ازمن! "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته"
هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..
صحنه ی پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا!
حمله ی خفاشان !!
جرأتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟
کاغذت می سوزد؟
من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا
این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب
من دگر خسته ام از این تب و تاب .
تو بیا و بنویس
ﺭﻭﺣﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ…
ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ….
ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ…
ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:ﻣﻦ ﺩﯾﮕــﺮ ﺑﺎﺯﯼ
ﻧﻤﯿﮑـــﻨﻢ
شايد ندونين چقدر سخته :
روبروت کسي ايستـاده که با جون و دل دوسش داري
با اينکه به خاطر نجـابت اون و به حرمت عشـق حتي يه بار سيـر بهش نگاه
نکردي ولي چشمـاي خسته تو ، توي چشماي نازنينش ميفته
توي يلداي چشمـاي سياهش غرق ميشي .
اونو با تموم وجود ميخواي و اون نميدونه.
حتي خودتم نميدوني اين احسـاس از کجا اومد
چي شد که اين شد فقط ميدوني که اين احساس با بقيه فرق داره .
جرات ابراز احسـاس و دارم اما از جفاي زمونه و مردمش ميترسم.
از اينکه شايد خــداي عـاشقـا يه گوشه نظري هم به من داشته باشه و بتونم
اونو هم مثل خودم شيدا کنم تا منتـظرم بمونه ولي اگه فرداهـاي نامهربونی
روزگار ، يقه هر دوتامونو بگيره و انتـظار بسر نرسه و فراق نصيبمون بشه
اونوقته که اونم به خـاطر خودخواهي من به پـاي من ميسوزه.
پس نگاهمو آروم از نگاهش ميدزدم و اونو به خــدا ميسپـارم.
دلـمو با خـاطرات کوتاه و شيرين اون خوش و آروم ميکنم و آتيش عشقشو تو
پستوي قـلبم پنهون ميکنم.
تا خودم تنهـا بسوزم
و فقط دعـا ميکنم ، دعـا مي كنم هر جـا که هست خوشبخت باشه و من هم يه
بار ديگه ببينيش تا بتونم يه شـاخه گل بهش هـديه بدم گلي به نام و رنگ و
عـطر خـودش .
دلم که می گیرد ٬ آرام خودم را در آغوش می گیرم ...
خـــودم به تنهـــایی ٬
دست نوازشی بر ســــرم می کشم ... لبخند می زنم و آهستـــه می گویم :
" گریه نکن عــــزیـــزم ... من هسـتم ...
خودم به تنهــایی ، هـــوای نداشته ات را دارم ! "
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!...گفتم:می دونم!
گفتن:این یعنی دوستت ندارهااااا!...گفتم: می دونم!
گفتن:خره یه روز میذاره میرها تنها میشی !...گفتم:می دونم!
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی؟...
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
حتما ً قبـل خواب ببـوسیـدش
حتی اگه با هم دعـوای بـدی کرده باشیـد .. ببـوسیـدش
حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِکوفتـی خسته شـده .. ببـوسیـدش
حتی اگه برچسـب ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه .. ببـوسیـدش
حتی اگه بهتـون گیر بیخـود داده باشه .. ببـوسیـدش
... ... گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره
نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مِش کردین .. ببـوسیـدش
حتی اگه بـوی عرق و خستگی میـده .. ببـوسیـدش
حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. ببـوسیـدش
حتی اگه خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده .. ببـوسیـدش
وقتی زیرپیـرهنی سفیـد حلقه ای پوشیـده و بـازوهای سفیـدش رو با اون
پیـچ ِ ماهیچه ای مردونه انداخته
وقتی صورتش ته ریش جذابی داره .. وقتی صداش خسته خوابه خمار ِ. ببـوسیـدش
حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. ببـوسیـدش
اگه گرسنه اس و با شما مثل آشپـز دربـارش حتی برخـورد می کنه .. ببـوسیـدش
حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه .. ببـوسیـدش
وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه اینـو برای تـو آوردم !
” وقتی تو چشـاش پـر خواستنه ..وقتی دست های ظریـف دختـرونه تـون میـون دستای زمخت و مردونه اش گم می شن .. ببـوسیـدش
حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. ببـوسیـدش
حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. ببـوسیـدش
حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم
بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط ِ جیـغ های شما با خنـده می گه : ” عزیـزم ؛
کجا می خـوای بـری این وقته شب ؟ .. ببـوسیـدش
وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ویتریـن دیدین و
فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله
وقتی دست هاش پـر از خریـد خونه هست و در رو با پـاش می بنـده
وقتی با نگاهـی پـر از تحسین سر تا پاتـون رو برانـداز می کنه.. ببـوسیـدش
حتی اگه تـوی ِشرکـت پیـاز خورده و تار موهاش بـو میدن .. ببـوسیـدش
حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده
حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده .. ببـوسیـدش
وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کُشتـی می گیـره
و مثل پـَر از رو زمین بلنـدتون می کنه
وقتی تو دلتنگی هاتون داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه .. ببـوسیـدش
حتماً قبـل خـواب ببـوسیـدش .. شایـد فـردایی نباشـه
شایـد شما فـردا نباشیـد !!!
به تـابــــ های پـارکـــ کـه رسیـدیـمــ ...
تـو گفتـی: اولـــــ منــــــ
من هـمــ کـه روی حـرفـــِـ تـو حـرفــــ نمـی زدمـــ؛ گفتـمــ بـاشـه ...
نشستـــــ ...
منــــ هـمــ هـُلشــــ دادمــــ
... حـالا نـوبتــــِـ منـــــ شـده بـود...
گفتــــ: بشین
نشستـمــ و زنجیــرهـا را محکـمــ گـرفتـمــ
آرامــ گفتـمـ: هـُل بـده دیگـه ...
بـرگشتـمــ ...
دیـدمــ کـه رفتـه استــــ !
بـــــــــــــــــاران نــــــــــــــــــــــــــبـا ر....!
..
مــن نــه چـتـر دارم.....
..
نــه یــــــــــــــار.......!
پر پر میکنم گلبرگ های گل رز را و میشمارم
دوستم دارد
دوستم ندارد
...
دوستم دارد
دوستم ندارد
.
.
.
.
میخواهم همه گلهای رز دنیا را پر پر کنم
ولی هیچوقت به جواب واقعی نرسم
گاهی معلق بودن هم حس خوبی دارد
کاش گاهی مرد بودم
می شد تنهاییم را....به خیابان بیاورم
سیگاری دود کنم و نگران نگاه های مردم نباشم
کاش گاهی مرد بودم
می شد شادی ام را....به کوچه ها بریزم....با صدای بلند بخندم
و هیچ ماشینی.....برای سوار کردنم....ترمز نکند...!
تنهایی ام را کسی شریکـی نیست
مطمـئن باش !
دست احتــیاج به سمت تـو که هیـچ !
...
به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد !
شایـــد کـه تنهایی هایم
از تنهایی دق کنــــد...
......................
حیف
که باران شما را
خیس و پاره کرد
ای کفش های ِ قرارهای عاشقانه ی دیروزم...
باران ،
... باران ،
باران ،
فکر می کنم
سال هاست خورشید
از عشق ماه می سوزد
و باران
دلسوزی ابرهاست برای او ،
شایدم
باران عرق ریزان ابرهاست
وقتی می خواهند
زمین را دور خورشید بچرخانند...
_
هی تو !
محض خاطر ِ آن همه دیروز
نرو ،
_ کمی بمان
نگاه کن قطره های باران
وقتی از هم جدا می شوند
چه زود می میرند...
هی آسمان !
تو خجالت نمی کشی
با این همه سن و سال
تا دلت می گیرد
مثل بچه ها
های های گریه میکنی؟
چه مدت گذشته؟ حسابش را داری؟ من حسابش را دارم، حساب دقایقش را هم دارم. اما چه فایده.. تو رفتهای بدون آنکه برای آخرین بار مرا ببوسی برای آخرین بار بگویی دوستت دارم. و من، من تنها ماندهام بدون آنکه ببینمت و تو رفتی. آخرین حرفت چه بود؟ از من هم چیزی پرسیدی حرفی از من هم زدی؟ و من تنها ماندهام و نمی دانم با این بیکسی چه کنم با این بیتوئی که تا عمق جانم چنگ میزند و باید با این بیتوئی روزهای زیا...دی را پشت سربگذارم راه درازی در پیش دارم. راهی پر از تنهایی پر از دلتنگی و من مانده ام با این یکنواختی چه کنم با نبود تو... راستی تو هم دلتنگ میشوی؟ یاد خاطرات مشترکمان میافتی؟ من هر روز هر لحظه را با خاطرات تو زندگی میکنم. هر صبح که بیدار میشوم روی دیوار اتاق یک خط میکشم که امروز هم بی تو شروع شد.. تو، تو چه میکنی؟
من هر لحظهام پر از توست پر از حضور تو من به لحظههایی که باهم داشتیم و به لحظههایی که میتوانستیم داشته باشیم فکر میکنم؛ مقصر که بود من؟ تو؟ یا زمانه...
چه مدت گذشته؟ حسابش را داری؟ من حسابش را دارم، حساب دقایقش ....
کوله بارت رو مي بندم , همه چيز رو برات گذاشتم
خيالت راحت باشه
عشق رو گذاشتم تا بهش هديه بدي تا يه وقتي اونم مثل من , توی
حسرت داشتن عشق تو نمونه
محبت و صداقت رو گذاشتم
... ...... دروغ رو برداشتم تا يه وقتي اونم مثل من به
عشقت شک نکنه
بي وفا
من توي کوله بارت يه چيزه ديگه هم گذاشتم
وفا رو توي کوله بارت گذاشتم تا يه وقتي اون رو هم مثل من
تنها نذاري و بري
شايد اون تحمل و صبره منو نداشته باشه
باهاش مهربون باش همون طور که با من بودي, دوستش داشته باش همون طور که من دوستت داشتم
از قلبش مراقبت کن ولي نه اونطور که از قلبه من مراقبت کردي
تو ديگه مالِ اونی...!
دیشب هم گذشت. یک شب بد دیگر، یک روز بد دیگر. ومن...
دیروز تحملم تمام شد، منفجر شدم. آخر من هم آدمم؛ سنگ که نیستم. باور کن تحمل تمام این سختیها، این دوریها، این دلتنگیها، این بیخبریها سخت است. خیلی سخت. دیروز درد بود. درد نبود تو، درد دوری از دستان تو، درد بیخبری از اوضاع تو....
و مگر من چقدر تحمل دارم.
باور کن روزگارم خوش نیست. تلخ است. حرف میزنم میخندم راه میروم اما من هم مثل تو اوضاعم ب...د است. اینجا هم بد است دوری از تو بدترین اتفاق ممکن است و از من چه میخواهی؟ تحمل؟ نمیشود اصلا نمیشود تمام سعیم را کردهام همه چیز را امتحان کردهام اما...
نمیشود که نمیشود. درد دلتنگیات روز به روز بزرگتر میشود و بیشتر زجرم میدهد ذره ذره وجودم را میخورد.
کاری از دستم ساخته نیست جز تحمل. اما توان این کارمم نیست
قلبم تحمل درد به این بزرگی را ندارد
دیروز تازه فهمیدم چه شده. تو رفتهای و من تحملش را ندارم. تحمل دردی به این بزرگی. دیروز تازه فهمیدم....
دارد میبارد
همان باران دوست داشتنی من.
چشم ببند
و فقط بو بکش
میبینی چه دلبری میکند؟
... تمام خیابان ها را دور میزد تا عطرش را بپاشد به تن جاده ها.
چه ضیافتی به پا خواهد کرد
وقتی به تن عاشق هایی میپیچد که
برای معاشقه خیابان های خالی را انتخاب میکنند
،دست در دست هم،میان خیابانی سیاه
که فقط خطی سفید دیدنش را امکان پذیر میکند
راه میروند و میخندند.
و چه با غیرت میشود
آن هنگام که صورت دخترک را خیس میکند
که کسی اشک هایش را نبیند
اینجا
کنار این پنجره
ایستاده ام تا انتخاب کنم
باران با غیرت را یا بارانی که ضیافتم را ۲ چندان میکند
.
.
عاشقی نیست که معشوقه اش باشم برای یک معاشقه
پس امشب دخترکی تنها باید باشم
که باران ، غیرتش را خرج اشک هایم می کند
حواسَت به دلت باشد
آن را هرجایی نگذار ...
این روزها دل را می دزدند
... ... ... ...
بعد که به دردشان نخورد
جایِ صندوقِ پست آن را
...............در سطل آشغال می اندازند
...
و تو خوب می دانی دلی که المثنی شد
دیگر دل نمی شود
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانم بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ... آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته شده است ... رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت .... اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد برای همیشه برگرد...
می ترسم از نبودنت
و از بودنت بیشتر!
نداشتن تو ویرانم میکند
و داشتنت متوقفم!
وقتی نیستی کسی را نمی خواهم
... و وقتی هستی” تو را” می خواهم
رنگهایم بی تو سیاه است و در کنارت خاکستری ام
خداحافظی ات به جنونم می کشاند
ϰ-†нêmê§ |